خواهم نویسم از این زندان زندگانی
از آن چه آشکار و پنهان زندگان
اندیشه ای که داری بیرون ز دل نیاید
هردم خراب گردد بستان زندگانی
گه می رسی به عرش و گاهی ز فرش کمتر
افتاده ای به چرخ غلطان زندگانی
در آفتاب و ماهش دیگرثمر نباشد
گرما چه انتظار از آبان زندگانی
رحمش بلای جان و خشمش عذاب روح است
راضی نشد کسی از این خوان زندگانی
چشمش خمار و مست و جسمش ظریف چون گل
بینی هلاک گردی پستان زندگانی
هم باغ و بحرو کوهش دیگر صفا ندارد
بر جَه نگیر باری دامان زندگانی
دیدم که می نویسی در دفتر خیالت
خونم جهد شبی از دندان زندگانی
می گفت و می شنیدم لرزان اگر چه خندان
سخت است مهربانم آسان زندگانی
بی حرص پای کوبان بگذر از این بیابان
بی آز می کنی دل درمان زندگانی
تا زنده ای حذر کن از زندگی ایوب
این زندگی است آری از آن زندگانی
نظرات شما عزیزان:
الهام
ساعت12:27---25 خرداد 1391
سلام شما با افتخار لینک شدید
لینکم کنید